به بهانه پخش مجدد دوبله «ناوارو» (نیمه شبها، شبکه یک) و مدیریت دوبلاژ «مدار صفر درجه» با او حرف زدهایم.
در مصاحبهای که میخوانید، زند بیش از هر چیز، از آمیختگی زندگی و هنرش به هم گفته و اینکه چطور ازجانمایه گذاشتن برای کارش در تمام این سالها، منجر به شکلگیری احساس پیری زودرس در او شده.
- خیلیها تصور میکنند دوبله کار راحتی است.
بله، چند روز پیش سوار تاکسی شدم یکی همین حرف را زد؛ اما سخت است. واقعا باید جزء مشاغل خطرناک به حسابش آورد. غواصها و شیشهپاککنهایی که روی آسمانخراشها کار میکنند، از نظر جسمی درخطرند اما ما دوبلورها از نظر روحی. من 60 سال دارم ولی از لحاظ روحی 120 سالهام؛ دوبرابر سنی که دارم روح و حس خرج کردهام چون باید با حس کار کنم.
متاسفانه بعضی از کارهایی که این روزها پخش میشود، خالی از حس شده؛ اگر قرار باشد کاری تاثیر بگذارد باید برای آن تلاش زیادی کرد. خیلیوقتها شده من آنقدر از حس و روحیهام خرج کردهام که زیر سِرُم رفتهام؛ برای همین احساس پیری زودرس میکنم. سروصداهای معمولی، مثل صدای جوشکاری که شاید بقیه را آنچنان ناراحت نکند، اذیتم میکند؛ آلودگی صوتی اذیتم میکند.
- واقعا رفتید زیر سرم؟ سر کدام کارها؟
سر فیلم «صخرهنورد» جای استالونه بودم. یک جای فیلم که دختره سقوط کرد، واقعا حالم بد شد. در «غلاف تمام فلزی» هم با اینکه دوبلور نبودم و مدیر دوبلاژ بودم اما تنظیم حرفهای گروهبان – که 40دقیقه یک روند فرمان میداد و هوار میزد – خیلی سخت بود. قنبری را انتخاب کردم چون صدایش به حالت اعتراضگونه گروهبان میخورد. او باید با ریتم کند داد میزد. همپای او بارها تمرین کردم؛ هم با او و هم در ذهنم.
در آن کار هم حالم بد بود. دوبله رابرت دنیرو در «تحلیلشکن» هم راحت نبود؛ گاهی میخندید، گاهی گریه میکرد و گاهی فریاد میزد. ملگیبسون در «شجاعدل»، راسل کرو در «گلادیاتور» و ژانرنو در «رودخانه سرخ»؛ همه اینها واقعا از من نیرو گرفت. ببینید، بازیگرها برای حرفزدن نفس میگیرند، برای بازی یک صحنه چند روز وقت دارند اما دوبلورها اینطور نیستند.
- به عنوان مدیر دوبلاژ صداها را چطورپیدا میکنید؟ مثلا نویسندهها از محیط اطراف یادداشت برمیدارند؛ دوبلورها برای پیدا کردن صداهای مناسب و تطبیق آن با کاراکتر چه کار میکنند؟
به خاطر سالها کارکردن کنار همکارانم، صداهایشان در ذهنم حک شده و حالا اگر قرار باشد مدیر دوبلاژ فیلمی باشم به ذهنم میآید که فلان صدا برای این شخصیت خوب است ولی آیا از قدرت گویندگی او هم برمیآید؟ میتواند با ریتم شخصیت حرف بزند؟ خیلی صداها روی صورت مچ هست اما شاید توان گوینده نرسد. اما اینکه چه صدایی را انتخاب کنیم، این به لحاظ سالها ممارست و کار است که در ذهنم حک شده.
- در انتخاب صدای مناسب به بنبست هم رسیدهاید؟
بله، بارها اتفاق افتاده. ما در یک مقطع زمانی صداهای قابلقبول و خاصی داشتیم و اینها کار را یاد گرفتند و مردم نتیجهاش را دیدهاند. میگویند یک زمانی دوبله خیلی خوب بوده، الان چرا بد شده؟ چون تعدادی از صداها را از دست داده و فقیر شدهایم.آنموقع صداها، مختلف بودند و طبقهبندی داشتند؛ یعنی مسن، جوان و... داشتیم اما الان صدای میانسال و کهنسال، یکمقداری کم داریم؛ بیشتر جوانها هستند. مگر چقدر نقش جوان هست؟ خب، از نظر کاری هم زیادبودنشان باعث میشود کمتر به کار دعوت شوند و در عین حال اثرگذاری کمی هم داشته باشند.
من معتقدم صدای هرکس برای خودش بسیار مناسب است ولی مقوله سینما متفاوت است. نمیخواهم بگویم اغراقآمیز است؛ بههرحال خاص است و صدای خاص میطلبد که هم تاثیرگذار باشد و هم حس را درک کند و برساند.
- الان ادا زیاد درمیآورند؛ ادای شما یا مثلا آقای خسروشاهی را.
بعضیها که شبیهکاری میکنند بعدا راهشان را پیدا میکنند . شاید من هم اوایل الگوهایی داشتم اما بعدا فهمیدم باید خودم را جدا کنم و حتی بهرام زند هم نشوم؛ یعنی وقتی شما فلان شخصیت را دیدید، نباید یاد زند بیفتید؛ خود آن شخصیت را باید ببینید. فکر کنم کار درست همین است.
این درست که من زیاد جای ملگیبسون و بروسویلیس حرف زده ام ؛ اینها نقشهای متفاوتی دارند؛ درستش این است که با شنیدن هیچکدام از اینها یاد خود بهرام زند نیفتید ولی لذت ببرید؛ گلادیاتور را ببینید، شجاعدل را ببینید، شرلوک هلمز را ببینید، نه من را. فکر کنم شرلوکهلمز با ناوارو فرق داشته باشد، همینطور با جنگجویان کوهستان؛ همه بهرام زندند اما فرق دارند. ناوارو یک صدای خفه دارد؛ غر میزند و جدی است.
هلمز ریتم بخصوصی دارد، بازی منحصربهفردی دارد. هر نقشی خاص و جدا از بقیه نقشهاست. آدم باید ریتم و حالت حرفزدن را پیدا کند.
- پیداکردن این حالت یک فن است. صدای هلمز را از بروس ویلیس چطور تفکیک میکنید؟ چطور این را پیدا میکنید؟
فکر میکنم دیدن جان شخصیت و روحش مهم است. من اعتقاد دارم در هر کار، یک «آن» وجود دارد. در یک «آن» به شما الهام میشود چه طور بگویید. در «آن» جان طرف را میبینید.نمیخواهم ماورایی بیندیشم ولی فکر میکنم باید درونشخصیت بروم. من باید خوب فیلم راببینم؛ این دیدن مهم است.
یک فیلم بود dead man out، اسمش را «نوبت مرگ» گذاشته بودم؛ داستان یک زندانی که بعد از کشتن 4 نفر منتظر اعدام بود و تا وسطهای فیلم حرف نمیزد. کار، ترجمه مزخرفی داشت. از دوستانم برای بهبود ترجمه کمک گرفتم و شاید 20 روز طول کشید.
دیالوگها را حفظ بودم. به خودم گفتم کی جای زندانی حرف بزند؛ دوست داشتم خودم بگویم اما گفتم شاید کس دیگری بهتر حرف بزند. اما بعد گفتم من باید برای کسی که میخواهد دوبله کند، 20بار فیلم را بگذارم. این کار الان مرسوم نیست، قبلا بود.
من فیلم را برای کسی که بخواهد دوبله کند میفرستم ببیند. از جایی تصمیم گرفتم حرف بزنم که دیدم خیلی فیلم را دیدهام و جان و روح شخص را درک کردهام. فیلم دوبله و پخش شد، تشکر هم شد اما وقتی خودم دیدم، فهمیدم فقط 70 درصد جان شخصیت را دیدهام؛ 30 درصد پیچیدگی شخصیت را ندیدهام. پس از پخش تلویزیونی، میمیکهایی را دیدم که تا حالا ندیده بودم؛ این خنگی من نبود؛ درصد گیرایی من در این کار بد نبود.
- در مورد درگیری روحیتان با کار بیشتر توضیح می دهید؟
آن بخش کار که صداها و ابعاد شخصیت را کشف میکنم، برایم خیلی جالب است؛ مثلا ناوارو با 8ـ7نفر زیردستش کار میکرد؛ آنها هر کدام فرق داشتند؛ یکی میخواست ازدواج کند، رویش نمیشد، همهاش با مادرش بود؛ یکی خانواده دوست بود و 4 تا بچه داشت؛ یکی مشروب را ترک کرده بود اما هنوز در فکر الکل بود و مدیری هم بود که میزش را دوست داشت.
من براساس آنها دیالوگ مینوشتم؛ ترجمه شده بود اما من دیالوگها را خاص شخصیتها بازنویسی میکردم و این جالب بود. شاید دیوانگی به نظر میرسید اما نتیجهاش این شد که دوبلورهای آن نقشها بعد از این سریال دیده شدند. چرا این کار خاص شده بود؟ چون گویندهها جان کار را پیدا کرده بودند.
- دیالوگها را چهجوری مینوشتید؟
سعی میکردم هر کس در اندازه خودش باشد. مثلا ناوارو وقتی با دخترش حرف میزد یا وقتی با او شوخی میکرد فرق داشت؛ در واقع با رئیسش یکجور بود، با زیردستها یک جور و با خلافکارها یک جور دیگر؛ همه فرق داشتند؛ هر چیزی سر جای خودش بود. شاید بگویید فیلم قشنگ است ـ که این هم درست است ـ اما دوبله مؤثر است.
دلیل ماندگاری دوبله اینها چه بوده؟ هم دوبلورها درست راهنمایی شدهاند و هم انتخاب صدا مناسب بوده؛ ریتم درست پیدا شده. عزتالله مقبلی به من میگفت هر موقع ریتم را پیدا کردی، توی کارت موفقی. خودش هم جای لوئی دوفونس عالی بود؛ مقبلی نبود، دوفونس بود.
- پس لابد میانهتان باید با ادبیات خوب باشد؛ این همه دیالوگ نویسی از هر کسی بر نمیآید.
من خیلی کتاب خواندهام؛ خیلی کتاب خواندهام، خیلی کتاب خوانده ام.ده بار!(ده بار را خودش اضافه میکند!) مدرسه که میرفتم کتاب کرایه میکردم و شب تا صبح میخواندم؛ شبی یک ریال، هر شب 300ـ200 تا صفحه. شاگرد اول هم بودم. خیلی خواندم. رمان و تاریخ را خیلی دوست داشتم.
خیلی تاریخ خواندم و کتابهای علمی. شاید ربط نداشته باشد اما الان میتوانم راجع به ایزوتوپ برایتان حرف بزنم یا درباره عمر کره زمین. عاشق نجوم بودم؛ با اینکه رشتهام ادبیات بود.
- در کارهایتان مثل ناوارو بداهه هم میگفتید؟ چــون به نظر میآید تکه انداختن او آنی و بداهه است.
حتما بوده. یک جایی میخواستند بهاش رشوه بدهند، بسته را روی میز گذاشتند، من گفتم: «به من زیرمیزی میدی؟»؛ حالا روی میز بود. در عین جدی بودن، این حرف میچسبید. یک بار وقتی ناوارو با بورلی که مشروب را کنار گذاشته بود و بد عنق بود، صحبت میکرد، با دست روی هوا یک مستطیل کشید و غرغر کرد. در یک آن گفتم انگار رفتی عکس گرفتهای، عکس آنکادر شده؛ مثل عکس 4×6 شدهای.
- از بین این کاراکترها که به جایشان حرف زدهاید، کدام شخصیت بیشتر بر شما تاثیرگذار بود و دوستاش داشتید؟
همه را دوست داشتم.
- یعنی شرلوک هلمز و ناوارو با مل گیبسون و دنیرو برایتان در یک ردیف قرار میگیرد؟
شما خیلی ریز به قضیه نگاه میکنید و جالب است. نه، اینها با هم فرق دارند. همین که با هم فرق دارند و فرقشان دیده میشود و باید با آن فرق، اجرا و گفته شوند، مهم است. هلمز یک چیز است، ناوارو یک چیز دیگر ولی هر کدامشان در جای خودشان درستند. با این حال، نوع حرف زدن شرلوک هلمز یکجور دیگر است؛ مثل حرکات موزون نمایشی یکجور خاص است. یادم هست رفتم گفتم این سریال را زبان اصلی پخش کنید، حیف است دوبله شود.
- در بازی شرلوک هلمز چی دیدید؟ کلیدهای دوبلهاش کجا بود؟
اول 11 قسمت بود، بعد 10 قسمت دیگر آمد؛ بخشبخش بود. من اول دیالوگ 11 قسمت را آماده کردم، بعد کار را دوبله کردیم؛ برای همین به شناخت خوبی رسیده بودیم. کار از لحاظ داستانی و بازی بسیار خوب بود. فقط هلمز نبود، همه درخشان بودند. به یک شناختی رسیده بودم اما دوبله را که شروع کردم، در قسمت سوم چهارم دیدم تازه دارم چیزهای جدیدی میبینم.
شاید برای مخاطب معلوم نباشد اما از نظر خودم از قسمتهای چهارم به بعد به شناخت کاملتری رسیدم. در قسمتهای آخر به شناخت خوبی رسیده بودم. یادم هست یک جا رفته بود کفشاش را واکس میزد، واتسون کنارش بود و او هم در حال واکس زدن مدام حرف میزد. چون کشفی کرده بود، تند حرف میزد اما ضرب داشت و ملودی رویش بود. بسیار ذوقزده بود بابت کشفش، اصلا نمیخندید؛ اجرای این راحت نبود مگر با کار مداوم. من 5 صفحه دیالوگ جلویم بود ولی از حفظ گفتم. در واقع باید حفظ باشی تا بتوانی با آن ریتم تند بگویی.
- لهجه شخصیتها چقدر مؤثر است؟ هلمز انگلیسی اصیل است، ناوارو فرانسوی و دنیرو آمریکایی...
فرق دارد؛ بروس ویلیس حرفهایش را میخورد؛ به وضوح جرمی برت حرف نمیزند. برت وقتی جملهای میگوید که آخرش «man» است، راحت میتوانید کلمه «مرد» را جایش روی دهانش بگذارید اما برای ویلیس این اتفاق نمیافتد. در ناوارو هم همینطور. مثلا در فرانسه دیالوگها 2 خط است ولی فقط به اندازه نصف خط گفته میشود؛ حرفهای بیصدا و خواندهنشده زیاد دارد و وقتی هم ترجمه میکنیم، ما 2 خط ترجمه داریم ولی فقط برای نصف خط دیالوگ، زمان داریم. خب، شما باید مفهوم 2 خط را در نصف خط بیاورید و سینک کنید.
لیپ سینک (هماهنگکردن کلمات با دهان بازیگر) کردناش سختتر است. این اتفاق در ناوارو افتاد؛ هجای انگلیسی به هجای فارسی میخورد اما فرانسه نمیخورد چون ایجاز داشت؛ نیمخط حرف معادل 2 خط دیالوگ است.
حالا در سینک کردن باید مواظب باشیم مفهومش عوض نشود. حوصله میخواهد. فقط ناوارو نبود، بقیه شخصیتها را هم درست کردم. روی روانشناسی شخصیتها هم کار کردم؛ یکی رئیس، یکی خانوادهدوست و یکی هم آنکه الکل را ترک کرده.
او با ناوارو حرف میزد اما فکرش جای دیگری بود. اینها در کنار هم سخت بود؛ هیچکس این را از من نخواسته بود. وجدانم و حس مسئولیت بود؛ اینکه مردم خوششان بیاید. مردم شاید ندانند چی شده اما باید خوششان بیاید. فقط عشق و وجدان پدر درآر میتواند این کار را بکند.
- حالا میارزد که اینقدر به خودتان فشار میآورید؛ تویش پول هست؟
خیلیها که اینها را شنیدند گفتند تو دیوانهای، 22قسمت سریال را برداشتی دیالوگ نوشتی که چی؟ اینها میگذرد و به جایی میرسد که اگر 10 تا کار باشد، برای 9 تایش قطعا به سراغ تو میآیند. تلافیاش را خدا سالها بعد درآورده، بدون اینکه بفهمم و اصلا فکر 10سال بعد باشم؛ خدا جای حق نشسته.
- آنهایی که با شما کار میکنند چی؟آنها هم از لحاظ حسی با کار درگیر میشوند ؟
سعی میکنم این اتفاق بیفتد. شاید مقداری بیتفاوتی بشود اما چون ما با هم بده بستان دیالوگی داریم، طرف اگر نخواهد هم مجبور میشود اسیر موقعیت بشود و کم نیاورد. در آخر برای خودش هم جالب می شود و میگوید این فیلم برایم جالبتر شد.
- با چه دوبلورهایی راحتترید؟
با همه. من تیم ندارم، دوست دارم کار بگردد.
- جای چه بازیگری دوست دارید حرف بزنید؟
بعضیها از نظر بازی رویم تاثیر میگذارند؛ مثلا مل گیبسون، بروس ویلیس و بهخصوص دنیرو، راسل کرو و خیلیهای دیگر. یادم هست مجلهای نوشته بود فلانی روی دنیرو خوب حرف میزند، خدا کند دفعه بعد هم او دوبلور دنیرو باشد. خود مردم این چیز ها را میفهمند.
- در دوبلههای قدیم، هر بازیگری یک دوبلور خاص داشت اما الان اینطور نیست؛ یک بازیگر را چند نفر جایش حرف میزنند.
هنوز هم اینطور هست اما کمرنگ شده. متاسفانه بعضیها بیتفاوت از این ماجرا میگذرند و برایشان مهم نیست اما مردم انتخابشان را کردهاند. بارها شده آمدهاند مرا پیدا کردهاند و ابراز رضایت کردهاند از فلان کار. خب، این ارزش دارد.
- تعصب خاصی روی دوبله بازیگر خاصی ندارید؟ ناراحت نمیشوید کس دیگری به جای شما نقش آن بازیگر را دوبله کند؟
نه، شده من خودم مل گیبسون را دادهام به کس دیگری ولی فیلمی هم بوده که دیدهام و ناراحت شدهام و احساس کردهام من حسش را بهتر درمیآوردم. شاید این غرور و زیادهخواهی من باشد. فکر میکنم حسم به من دروغ نمیگوید؛ نه به خاطر اینکه خودم ناراحت شده باشم؛ به خاطر اینکه فکر میکنم آن فیلم از دست میرود؛ چون اعتقاد دارم این کار را ما باید درست تحویل مردم بدهیم. اگر این اتفاق نیفتد بد است.
- سینک کدام یک سختتر است؟
زبان فرانسویها، چون هجاهایشان فرق دارد. در همین «مدار صفر درجه» من با 5 زبان درگیر بودم؛ مجار، فرانسه، انگلیسی، عربی و آلمانی.
- آن وقت با آن همه زبان های متنوع چطور سر وکله زدید؟
انگلیسی آسان بود ولی مجار برای ما ناشناخته بود. سارا که فرانسوی بود، فتاحی هم لبنانی بود و ریز حرف زده بود. حالا من باید این 5 زبان را تبدیل به فارسیای میکردم که از زبان شهاب حسینی بیرون میآمد، طوری که معلوم نباشد.
من در فیلمخارجی اجازه دارم این جمله را برای اینکه اندازه کنم، دست بهاش بزنم؛ دستم برای این کار باز است اما اینجا نه؛ چون حسن فتحی خودش نویسنده بود، حساسیت زیادی هم درباره دیالوگها داشت و اصلا دست زدن من به دیالوگها برایش قابل قبول نبود. ولی من این کارها را کردم با آن همه دیالوگ. حرفهایها این موضوع را میفهمند. من به جز حساسیت روی حس، سعی میکنم زبانها را درست فارسی کنم؛ طوری که باور کنید.
در «مدار صفر درجه» به جز درآوردن حس، حساسیت های حسن فتحی هم بود. ببینید، متن را داده بودند به بازیگر مجاری و او دیالوگهای فتحی را به زبان مجار میگفت. مترجمی هم آنجا بوده و تایید میکرده که پس و پیش و کم و زیاد نگفته باشد. درباره بقیه بازیگرها هم همینطور.
ببینید من با حساسیت حسن فتحی چه کشیدم! مقوله آوردن بازیگر در اتاق دوبله برای دوبله نقش خودش هم حرف دیگری است؛ اینکه حس سر صحنه را در اتاق دوبله بگیرند فرق دارد؛ طوری باید دیالوگ ها را بگویند که بیننده فکر نکند تئاتر و دکلمه است. از طرف دیگر دوبلور حرفهای را بردهام و به حس سر صحنه فیلمبرداری رساندهام. سعی کردهام با همه بازیگرها و دوبلورها کنسرت خوبی جمع کنم.
- شاید بعضی بازیگرها نتوانند در اتاق دوبله به حس سر صحنه برسند.
شاید عدهای نرسند اما آنها که باید خودشان حرف بزنند باید به این حس برسند. مثلا لعیا زنگنه حسش را خوب بروز داده بود.
- فکر کنم اتفاقا بهتر از سر صحنه بود.
آفرین! میخواستم این را از زبان شما بشنوم. خودم میدانستم بهتر از سر صحنه درآورده. نمیگویم کارهای او را مقایسه کنیم، نحوه کار فرق دارد. در «اغما» هم دیدم. برای بقیه هم بود اما کمرنگتر.
- بازیگرها در دوبله همکاری میکردند؟
بله، چون میدانند به کار خودشان لطمه میخورد. صحنههای درگیری راد و زنگنه به راحتی به دست نیامد. شاید دو طرف به حال سکته افتادند بس که حس تکرار شد تا از دست نرود. صحنه دادگاه و فلاش بکها خیلی سخت بود؛ حس خرجشان شد. زنگنه سردرد گرفته بود. به آقای راد فشار آمد، با اینکه تئاتری بود. در تئاتر، بازی هم هست اما اینجا فقط صداست و نباید از تصویر عقب افتاد.
- شده در خیابان حرف بزنید، نشناسندتان و بگویند ادای ناوارو را درنیار؟
نه. ناوارو خفه حرف میزد، غر میزد و پایین بود. شرلوک هلمز هم فصیح و شمرده بود ولی با این حال خب، در مغازه و تاکسی خیلیها با شنیدن یک کلمه متوجه میشوند.
- تجربه بازی و اجرا داشتهاید؟
خیلی کم. در «مسابقه حافظه برتر» بودم. نقش تیمورتاش فیلم «میرزا کوچکخان» را هم «مرتکب شدم». راضی نیستم نباید این کار را میکردم.
- نظرتان راجع به استفاده از لهجه در دوبله چیست؟ شما خودتان در «ملاصدرا»، شاهعباس را با لهجه ترکی گفتید.
این سلیقهای بود. من اصلا یک کلمه ترکی بلد نیستم. از من خواستند و سعی کردم بهترین کار را بکنم. به نظرم اگر آن کار نگرفت به خاطر لهجه نبود؛ شاید به خاطر مباحث فلسفی و تعدد شخصیت ها و پراکندگی تاریخی بود که مردم حوصلهاش را نداشتند. من خودم با ورود لهجه مخالفم. هیچچیز مثل فارسی سلیس نیست مگر اینکه ایجاب کند و آن هم باید سر صحنه باشد چون دوبلهاش خیلی سخت است.
- شما که اینقدر به زیر و بم صدا واردید، احتمالا تا اطرافیانتان حرف بزنند خیلی چیزها را از نوع حرفزدنشان میفهمید؟
نه آنجور ولی خب، خیلی وقتها چیزی را که میشنوم، ناخودآگاه تجزیه و تحلیل میکنم و بعد میفهمم درست است. من ماورایی نیستم اما چون زیاد شنیدهام و دیالوگ خواندهام، توجهام به جنس صدا و منظور حرفها جلب میشود.و خب خیلی وقتها اذیت میشوم.
- برای مراقبت از صدایتان چه میکنید؟شده عصبانی شوید اما به ملاحظه صدایتان هم که شده داد نزنید.
مراقبت خاصی نمیکنم. عصبانی شوم داد میزنم، هرچی هم بخواهم میخورم. اصلا به این چیزها فکر نمیکنم.
- میگویند سیگار صدا را خوب می کند.
نه، تازه تنفس را مشکل میکند. قبلتر فکر میکردند صدا را بمتر میکند چون یک دوره، بمی صدا مد بود.
- وقتی کسی با شما حرف میزند به حالت صدایش بیشتر توجه میکنید یا حرفی که میزند؟
هردوتا اما اگر صدایش خاص باشد، توجهم جلب میشود. در خارج از کار بیشتر سعی میکنم بشنوم تا حرف بزنم؛ تا بیشتر یاد بگیرم. اصلا فکر میکنید چرا دارم کار دوبله را ادامه میدهم؟
چون در هر فیلمی، چیز جدیدی وجود دارد؛ امروز میروم گویندگی، کار دیروز و هفته قبل را نمیکنم؛ یک زندگی دیگر میکنم؛ یک حس دیگر است برای اینکه این شخصیت، شخصیت دیگری است؛ پس نو است؛ پس من امروزی کار تازهای میکنم که روزمره نیست. ولی کلا فکر میکنم دوبله دچـار روزمرگـــی شده.